در نظربازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عیببم بپوش زینهار ای خرقه می آلود کان شیخ پاک دامن بهر زیارت آمد
واعظ شهر که پیوسته سخن گفت زعشق نیست عاشق غرضش پشت هم اندازی بود